خردمند
به خودم،
باید رفت. میدانم! این یک هجرت است. به ظاهر بیسبب است، اما سبب سازی دارد قهـــّار! باید رفت. به راهی دورتر از عادتها، و جایی دور از فریب و نیرنگ. گرچه میدانم که زندگی چیزی جز این فریبها نیز نیست:
هی فلانی، زندگی شاید همین باشد ؟
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمیخواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد.
اما این یک هجرت است. میروم که من، منی باشم نه رنگ دیروز و امروزم؛ که رنگ فرداهایی که از چشم تو پاک است و از دید من- بی من- فقط فرداست، و گذار زمان. گرچه هر لحظه از بودنم را با اندیشه زندگانیام و بی اندوه بیش و کم جشن خواهم گرفت و هر دمی را غنیمت خواهم شمرد. من میروم و میدانم که لحظهها هم با من همسفرند.
گر بیش ممکنت نشود، کم غنیمت است
اندوه بیش و کم چه خوری؟ دم غنیمت است
نوشته شده در دوشنبه 88/4/15ساعت
2:56 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |